1

ساخت وبلاگ

379

رفته بودم دانشگاه تا مدارک و اسناد زمان دانشجوییم را هر چه بود بگیرم و خیالم راحت شود که دیگر کاری آن جا ندارم. کارم که تمام شد به رسم دوستی و دید و بازدید رفتم تا سری به بچّه های بسیج بزنم. برای همین راهم را کج کردم سمت حوزه بسیج دانشگاه. فقط "ز" آن جا بود. تا کفش هایم را در بیاورم او پیدایش شد و با استقبال گرم و صمیمانه اش سر حالم کرد. وارد حوزه که شدم طبق معمول نگاهی به همه جا انداختم تا ببینم آرایش وسایل چه تغییری کرده و چه چیزی را جا به جا کرده اند. چیزی که توجه ام را جلب کرد سفره ساتن آبی و صورتی بود که گوشی از حوزه پهن شده بود و تعدادی خرت و پرت روی آن چیده شده بود. چیزی بود شبیه به سفره هفت سین امّا با آب و تاب کمتر و در نهایت سادگی و زیبایی. روبه "ز" کردم و باهم خندیدیم. پرسیدم که این موقع سال سفره هفت سین انداخته اند؟ می خندد و می گوید نه! :) ماجرا دارد.

می گوید آن دوتا که ساکن یکی از روستاهای این مرزو بوم بوده اند، به عقد هم در می آیند و بعد از مدتی آقای داماد این دانشگاه قبول می شود. (حالا خبر ندارم بنده خدا کارشناسی بوده ازدواج کرده- ارشد بوده؟) تصمیم می گیرند بیایند همین جا، در خوابگاه متاهلی زندگی شان را شروع کنند.

آقای داماد می رود پیش فرمانده بسیج و از ایشان درخواستی می کند، مبنی بر این که جشن عروسی شان را داخل حوزه بسیج دانشگاه برگزار کنند. "ز" می گوید این دو مراسم عقدی نداشته اند و چون قرار بوده این جا زندگی شان را شروع کنند، آقای داماد دوست داشته همسرش را خوشحال کند و به عنوان تنها جشن ازدواج شان، مراسمی داشته باشند.

هماهنگی ها انجام می شود و علی رغم نبود امکانات کافی - همیشه همین جوریه ها- دوستان دست و پا شکسته تعدادی وسیله برای چیدن سفره عقد فراهم می کنند. یک آیینه و شمدان خیلی خیلی مینی، دو تکه پارچه ساتن آبی و صورتی، چند تکه تور، چند تا بادکنک و حالا باقی چیزها را یادم نیست. با همین ها یک سفره نقلی گوشه حوزه چیده بودند و کنارش صندلی برای نشستن عروس خانم.

"ز" می گوید، عروس خانم یک کت و دامن بسیار ساده صورتی و یک روسری ساتن کرم رنگ پوشیده بودند و در نهایت حجب و حیا در حالی که صورتش از خجالت تا حدودی قرمز شده بود، آمد نشست همین جا کنار سفره. 

"ز" می رود از روی طاقچه حوزه یک سی دی می آورد و می دهد دستم. می پرسم این دیگر چیست؟ بسیج و سی دی صلواتی؟ می خندد و می گوید نه. این هدیه شب عروسی شان بود. این را به همه دانشجوهایی که آمده بودند به عنوان هدیه فرهنگی شب عروسی شان دادند. 

سی دی از انتشارات نور الزهرا بود و حاوی یک عالمه سخنرانی هیجان انگیز در مورد خانواده از حاج آقاهایی دوست داشتنی ...

"ز" می گوید آقایان آن طرف داخل حسینیه بسیج نشسته بودند و ما هم این طرف داخل این اتاق. یک سرو صدایی راه انداخته بودیم که بیا و ببین. امّا حیف شد که امکانات مان کافی نبود. حتی در حد یک دود کردن اسفند ...

#ازدواج_آسان_

و الی الله ترجعُ الامور ...

 

به کمکتون احتیاج دارم بزرگواران (مطلب خصوصی نیست،برای گرفتن رمز کامنت بگذارید.)...
ما را در سایت به کمکتون احتیاج دارم بزرگواران (مطلب خصوصی نیست،برای گرفتن رمز کامنت بگذارید.) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffiroozefam3 بازدید : 189 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:23