:)

ساخت وبلاگ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

  • 1 وارد فروشگاه که شدم یک راست رفتم بالای سر خودکارهای رنگی تا از میان شان چندتایی را برای او بخرم. چند روزی بود که غُر غُرش بابت تمام شدن خودکارهای رنگی اش بالا بود. در جواب سوالی که پرسیدم چه رنگایی می خوای؟ گفته بود: «صورتی، بنفش، سبز. خودکار نارجیمم نمیشه استفاده کرد.» امّا آن چیزی که ته قفسه مانده بود، فقط یکی دو دسته خودکار قرمز و قهوه ای بود که عمراً به کار او نمی آمد. بور شده از فروشنده تشکر کردم و بیرون آمدم. 

 

  • 2 از بعد ازدواجش دیگر فرصت نشده بود با هم صحبتی کنیم آن روز خلوتی پیش آمد و حرف ازدواج پیش کشیده شد. فاطمه پرسید که چرا تا حالا مجرد مانده ام؟ خندیدم و گفتم که خب مورد مناسبی هنوز پیش نیامده است، خنده ای کرد و گفت لابد سخت می گیری؟ خندیدیم. گفتم نه، تا حالا قسمت نبوده. قصه ازدواج خاله خانمش را و بله گفتن به یک مرد چاق و کوتاه قد را تعریف می کند. [البته قضیه مال سه سال پیشه. خداییش یادم نمیاد خانمه قدش کوتاه بود و چاق؟ یا آقاهه؟ :| فرقی م نمی کنه. :|  ]خلاصه مطلبش این بود که از نظر ظاهری حدود 180 با هم متفاوت و متناقض بودند و زندگی شاد و خوبی داشتند. بعد رو به من می گوید. پلک ببین شاید کسی شوهر من رو ببینه بگه طرف خُله این و انتخاب کرده و از این دست اراجیف. ولی چیزی که هست، به نظرم دوطرف زیبایِ زیبا رویان هم که باشند بعد یه مدت زیباییشون کاملاً عادی میشه واسه طرف مقابل. امّا چیزی که می مونه مَنِش طرفه. اخلاقشه. 

 

  • 3 داشتم از پشت خط به میم می گفتم که حالا قیافه طرف برایم رتبه اوّل نیست. میم شروع کرد به نصیحت از پشت خط، که نباید این طوری فکر کنم و این دیگر چه فکر اشتباهی ست که دخترهای مذهبی می کنند. باید بالاخره قیافه آقا را هم دختر بپسندد و برایم داستان زندگی دوستش را تعریف کرد. دختری که زمان ازدواج قیافه همسرش به دلش ننشسته و با این ذهنیت که بعداً همه چیز درست می شود جلو رفته است و حالا با وجود این که فرزند دومش هم به دنیا آمده، هنوز هم حالش از قیافه ی همسرش بهم می خورد. میم می گفت که کلی دوستش را نصیحت کرده که حالا دیگر چه وقت این حرفهاست و خوبی های شوهرش را بیاد بیاورد و دلش را بدهد به زندگی اش و از این فکرها نکند. بعد دوباره حرف های اولش را برایم از سر گرفت. :) خندیدم و گفتم: «ببین من نگفتم قیافه طرف واسم مهم نیست. خیلی هم برام مهمه، ولی اولویت اولم و بهش نمیدم. که مثلاً بگم اگر قدش فلان، رنگش فلان پس ردش کردم رفت.» 

 

  • 4 خانمی زنگ زده بود تا مشخصات من را از مادر بپرسد و در حد یک آشنایی تلفنی از کلیات خانواده سوال کند. مادر با لج گوشی را قطع کردند و شروع کردند به غُر زدن. از ایشان پرسیدیم که چرا این قدر عصبانی اند؟ ظاهراً مادر پسر یک ربعی از محسنات ظاهری اش و این که هزارتا مورد خوب برایش ریخته و مادرش می خواسته و می توانسته آن ها را برای او بگیرد صحبت کرده و بعد هی مادر را سوال پیچ کرده که پوست دخترتان چه رنگی ست؟ قدش چندتاست؟ قشنگه؟ و با هر جوابی که مادر داده بودند باز کلی از پسرشان تعریف کرده بودند. خلاصه سوال آخر را که پرسیده بودند، مادر حسابی ناراحت و دلخور شده بودند و با جواب کوتاهی صحبت را تمام کرده بودند. همه با هم زدیم زیر خنده. مادر با همان حالت عصبانی شان گفتند طرف فکر کرده من دخترمو از سر راه آوردم. انگار هر چی خوشگلی و شاخی بوده خدا داده به پسر این خانم. یکی نیست بگه ماهم چیزی کم نداریم. میم که این ها شنید باز زد زیر خنده و این بار چهره اش سرخ شده بود. پرسیدم چه شده که این طور خنده اش گرفته؟ که ماجرای خواستگاری خواهر دوستش را تعریف کرد. از قرار معلوم خواستگار زنگ زده بود خانه شان و شبیه همین مورد ما کلی از پسرشان تعریف کرده بودند. مادر دختر که حرصش گرفته بوده، جواب می دهد: «منم دخترمو از تو جوب پیدا کردم. تازه دختر ما هم کچله هم سرطان داره.» بعد هم تِق گوشی را قطع کرده بودند.

 

  • 5 شماره من را یکی از بچه های دانشگاه داده بود به آن خانم تا از من برای پیدا کردن مورد مناسبی برای ازدواج برادرشان کمک بگیرند. خلاصه این که پیام دادند و کلی سفارش که دختر می خواهیم پوستش این طور باشد، از نظر تحصیلات خانواده شان در سطح عالی باشند تا به ما بخورند، از آن لحاظ چه طور باشند. بعد از کلی این در و آن در زدن یک دختر خانم بسیار نازنینی را خدمت این خانم معرفی کردم. هنوز مطرح نکرده فرمودند که نه، ایشان قیافه شان خوب نبود. ما نپسندیدیم. یک نفر دیگر. بعدی را گفتیم. گفتند نه این ها تحصیلات شان به ما نمی خورد. [حالا خانواده دوست من همه شون نخبه و تحصیل کرده بودنا :| فقط پدر و مادرشون بودن که سوادشون کم بود.] خلاصه که دردسرتان ندهم. بعد از معرفی چندین نفر و هر بار عیبی آوردن با مکافات خودم را از دست ایشان خلاص کردم. 

 

  • 6 در رفت و آمد با آدم های اطرافمان، آن جایی دوستی ها شکل می گیرند که چیزی در طرف مقابل برایمان دوست داشتنی و جذاب بنماید. عاملی که در شخصیت فرد، ظاهرش، معنویتش و ... ممکن است خودش را به ما نشان بدهد. عوامل مادی و معنوی. قیافه، نوع صحبت کردن، اخلاق و منش فرد، باورها و اعتقاداتش، افکارش. در واقع این صمیمت و دوستی وقتی عمیق تر می شود که این جذابیت را در جنبه های مختلف او ببینیم و پیدا کنیم.

 

  • 7 برگردیم به شماره 1، اگر کسی از ما بخواهد برایش وسیله ای با فلان رنگ بخریم، از او می خواهیم تا مشخصات بیشتری برای ما شرح بدهد تا برای پیدا کردن آن وسیله بین جنس هایی که توی بازار ریخته به زحمت و دردسر نیافتیم و آن چیزی که باب میلش بوده را فراهم کنیم. امّا هر چه این وسیله مهم تر و گران قیمت تر باشد و ارزشش برای آن فرد بیشتر باشد، ریسک انتخاب به جای او را نمی پذیریم. یعنی ممکن است نپذیریم و بخواهیم که خودش هم بیاید و ما به عنوان کمک و راهنما با او برویم. حالا قضیه آدم ها برای آدم ها که خیلی پیچیده تر است و شاید اصلاً با این مثل ها قابل قیاس نباشد، ولی همان طور که من واقف نیستم تو دقیقاً دنبال چه چیزی هستی و با مشخصاتی که می دهی من را به آنچه هدف توست نمی رسانی، در بحث معرفی آدم ها برای ازدواج هم من با معیارهای ریز و جزئی شما قشنگ و دقیق نیست که بخواهم برایت موردی را انتخاب کنم و او را به شما معرفی کنم. شاید معیارهایی مثل لاغری و چاقی و قد آدم ها، چیزهای ثابتی باشند که برای دو طرف در اولویت قرار دارند و تناسبشان در دو طرف مهم باشد، امّا آیا در اولویت اوّل شما با رنگ پوست خانم/آقا می توانید به زیبایی یا زشتی طرف پی ببرید؟ با ... های دیگر چه طور؟ با دیدن عکس خانم/آقا چه طور؟ به صرف دیدن یک عکس می توانیم بگوییم یک نفر زشت است یا زیباست؟ تا حالا هزار بار برای خودمان پیش نیامده توی عکس بی ریخت افتاده باشیم و هر بار که عکس می گیریم گلایه کنیم از این که چه قدر بد عکسیم؟ خیلی وقت ها پیش نیامده آدم ها را از توی عکس و در برخورد واقعی متفاوت دیده باشید؟ نشده تا به حال چند نفر با هم در حال تماشای فردی باشید و هر کدام نظر متناقضی درباره ی زیبایی یا زشتی آن فرد داشته باشید؟ آیا زیبایی نسبی نیست؟ در نظر هر کس متفاوت نمی آید؟ شما همه آن هایی که پوستشان تیره بوده را زشت دیده اید؟ همه سفید ها را زیبا؟ یا بر عکس؟ نشده جمعاً از ترکیب کسی خوشتان بیاید؟ با این که با سفید/سیاه شما جور نبوده؟

 

  • 8 با حرف فاطمه -شماره2- کاملا موافقم که آدم ها برای هم عادی می شوند، امّا با این قسمت حرفش که حتی اگر طرف زشت باشد نه! به نظرم باید به دل نشستن اولیه حتما اتفاق بیافتد و شما جمعاً از ترکیب طرف خوشت بیاید وگرنه بعداً معجزه ای ممکن است اتفاق نیافتد. کما این که بود دوستی که می گفت اصلا حالم از قیافه طرف بهم می خورد ولی بعدا عجیب مهرش به دلم افتاد. و کسی که خانم زیبایی داشت امّا به خاطر بی اخلاقی اش کاملا از چشمش افتاده بود و از کل ترکیبش نفرت پیدا کرده بود. ولی این قضیه خیلی ریسک بزرگی ست و برای همه اتفاق نمی افتد. یعنی شما باید از قیافه همسرت راضی باشی همان اوّل کار تا بعداً با انس و الفتی که خدا میان تان می گذارد، مهر و محبت میان تان چندین و چند برابر شود. البته عموماً این مسئله و اولویت هایش برای خانم ها و آقایان بنا به اقتضاهای طبیعی شان متفاوت است. (شماره 3) 

 

  • 9 ناظر به شماره 4، جدای از این که زیبایی نسبی ست و با دانستن رنگ پوست و چشم و این ریزه کاری ها من نمی توانم به جای تو بگویم چه کسی قشنگ است چه کسی زشت، (البته آدم زشت با این حساب نداریم اصلاً) به نظرم خیلی بی تربیتی ست که از پشت تلفن ریز ریز این ها را بپرسیم و به مُعَرِف بیچاره بگوییم با این ریزه کاری ها برای من مورد مناسبی پیدا کنید. خب دختر بنده خدا که کالا و کیف و کتاب و دفتر نیست. کلیاتی که مد نظر هست را به معرف بگویید، بقیه اش را بی زحمت خودتان تست کنید. خودتان بررسی کنید.

 

  • 10 با توجه به این که زیبایی نسبی ست و دیگری نمی تواند به شما بگوید که چه کسی قشنگ است چه کسی نیست و شماره 7 لطفاً تشریف ببرید خواستگاری و حضوری هم دیگر را ببینید. ممکن است شیطنت، رفتار، مدل صحبت کردن، قیافه و نحوه لباس پوشیدن و راه رفتن و در کل ترکیبش به دلتان نشست.(شماره 6) آن جا خودتان با چشم باز و درست و حسابی می توانید تصمیم بگیرید که آیا او مطابق میل شما هست یا نه خانم/ آقا. دختر خانم ها هم بهتر است اجازه بدهند خواستگار بیاید و بررسی کنند و بعد تصمیم شان را مبنی بر این که بر دلشان نشست یا نه را بگیرند. مخصوصا خانم ها که با گوش هایشان عاشق می شوند و صدای آقا برایشان جزء جذابیت های فردی به حساب می آید. مادر و خواهر و معرف و عکس، نمی توانند جای دیدار حضوری را بگیرند برای انتخاب. البته شاید آقایان هم از جهتی معذوریت هایی داشته باشند و در نظر اول بخواهند خواهر و مادرشان دیدار اولیه را داشته باشند، بعداً ایشان. ولی این را به صورت کلی گفتم. هیچ چیزی جای دیدار حضوری را نمی گیرد.

 

  • 11

چیزی که ما همیشه با آن مواجه بوده‌ایم، این مسئله بوده که معیارهایی که برای ازدواج وجود دارد چیست؟ اصلاً شما چه معیارهایی را برای ازدواج جوانان پیشنهاد می‌فرمایید؟

بله، معیارهایی که در ذهن من هست، خیلی خارج از آنچه که در ذهن عرفِ متشرّعه ماست، نیست. من اصرار دارم بر نفی بعضی از معیارها؛ یعنی چیزی که من بیشتر روی آن تأکید می‌کنم، ارائه یک چارچوب معیاری نیست. چون می‌دانید اسلام، میدان را باز گذاشته، ضمن این‌که ارزشهایی را در درجه اوّل قرار داده است؛ اما مردم را در آن چارچوب، صددرصد محدود نکرده است - که حالا ممکن است مثالی عرض بکنم - بنابراین من در تعیین معیارها خیلی اصراری ندارم، بلکه در نفی بعضی از معیارها اصرار دارم.

یکی از معیارهایی که من به‌شدّت مایل به نفی آن هستم، مسئله ثروت است. وقتی جوانی می‌خواهد ازدواج کند - چه پسر و چه دختر - اصلاً نباید ثروت همسر و نامزد ازدواجش را مورد توجّه قرار دهد. به‌نظر من این یک جاذبه گمراه‌کننده است نه یک جاذبه حقیقی. پس این نباید مورد نظر باشد؛ کما این‌که در مورد خود ما هم همین‌طور بوده است.

جنبه دیگری که اصلاً نباید مورد نظر باشد، عبارت است از «تشخّص اجتماعی». این هم اصلاً نباید مورد نظر باشد. من شنیده‌ام - به گوشم خورده - بعضی افراد که می‌گردند تا پسری را برای دخترشان، یا دختری را برای پسرشان انتخاب کنند - خوشبختانه در خودِ دخترها و پسرها کمتر هست؛ مربوط به پدرها و مادرهاست - می‌گردند تا عروسی، یا دامادی را انتخاب کنند که حتماً وابسته به بیت و شخصیت شهیر، یا سِمت معروفی باشد. این هم به‌نظر من معیار غلطی است و نبایستی مورد نظر باشد. بعضی از جاذبه‌هایی هم که به شکل صوری جوانان را جذب می‌کند، به‌نظر من برای ازدواج نبایدبه شکل معیار به آنها نگاه کرد. مثلاً پسرها یا دخترها بگردند، هرجا چشمشان را گرفت، آن را معیاری قرار دهند! هر موردی که چشمشان را گرفت و جذب کرد، آن را کافی بدانند! این هم به‌شدّت مورد برحذر داشتن و پرهیز دادن ماست؛ که ما می‌خواهیم دخترها و پسرها در این دامها گرفتار نشوند.

از اینها که بگذریم، ممکن است دختری یا پسری مایل باشد که حتماً همسرش تحصیلات عالی کرده باشد؛ یکی دیگر نه، به این اهمیت نمی‌دهد. من این مثال را می‌زنم، برای این‌که معلوم شود معیارهای مثبت و قابل قبول، محدود نیست. التفات می‌کنید؟ یا فرض کنید کسی اهل منطقه‌ای از کشور است، دوست می‌دارد که همسرش حتماً وابسته به آن منطقه باشد؛ یعنی راه باز است. بعضیها حتماً دلشان می‌خواهد که همسرشان جزو کسانی باشد که در راه خدا حرکتی کرده باشد، تلاشی کرده باشد، جانباز، خانواده شهید و از این قبیل باشد. بعضی این را جزو معیارهای خودشان نمی‌دانند. من می‌خواهم از این جهت، معیار مثبتی گفته نشود، تا این‌که به معنای محدود کردن باشد. فقط می‌خواهم آن مرزهای منفی را ملاحظه کنم. ما البته در مورد فرزندان خودمان، بیشتر به این چیزها نظر داشتیم.

البته من لازم می‌دانم که سلیقه و خواستِ دختر و پسر رعایت شود. من حقیقتاً این را شرط می‌دانم. اگرچه رضای دختر و رضای پسر، شرط صحّتِ عقد است؛ اما آن رضای در عالم مباحث حقوقی، غیراز آن چیزی است که من در شرط تحقّق ازدواجِ دو نفر، دنبالش هستم. من دلم می‌خواهد شرایط به‌نحوی باشد که حتماً محبّتی به‌وجود بیاید؛ یعنی اصلاً بدون محبّت انجام نشود. نه این‌که بگویم بایستی قبل از ازدواج، محبّت باشد؛ نه، این‌را نمی‌گویم. اما در مجموع، پسندی وجود داشته باشد - هم دختر، آن پسر را بپسندد و هم پسر، آن دختر را - که این پسند، زمینه ایجاد محبّت ماندگاری باشد.

البته محبّت، قابل زوال است؛ اما قابل عمق دادن هم هست. این،دست خودِ آدم است. از جمله کارهایی که خداوند متعال با وجود پیچیده بشر انجام داده، این است که تا حدود زیادی اختیار محبّت را به او داده است. حال بگذریم از بعضی از محبّتهای تند که گفته می‌شود اختیاری نیست و شعرا هم درباره‌اش حرفهای زیادی زده‌اند - آنها به اصطلاح، استثناهای وجود بشر است - اما قاعده این است که دو نفری که مایه‌ای از محبّت، بینشان باشد، راحت می‌توانند این محبّت را آبیاری و بالنده کنند و آن را زیاد نمایند. به‌هرحال این هم چیزی است که لازم است.

 بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از بانوان اندیشمند و سخنان بانوان در این دیدار 1377/7/18

 

  • 12
اگر چنانچه کسی بخاطر مال و جمال ازدواج کند، طبق روایت ممکن است خدای متعال مال و جمال را به او بدهد و ممکن هم هست که ندهد. اما اگر چنانچه برای تقوا و عفاف قدم بگذارد و ازدواج بکند، خدای متعال به او مال هم خواهد داد جمال هم  خواهد داد. ممکن است کسی بگوید جمال که اعطا کردنی نیست؛ یک کسی یا جمال دارد یا ندارد! معنایش این است که چون جمال در چشم شما و دل شما و در نگاه شماست، اگر انسان کسی را خیلی هم جمیل نباشد، دوست داشت او را جمیل می‌بیند. وقتی کسی را دوست نداشت هر چقدر هم جمیل باشد به نظر او جمیل نمی‌آید.  
خطبه عقد  ۷۷/۱۰/۱۳

 

  • 13 نمیدونم شاید همه حرفم رو زدم. شایدم نه. امیدوارم چیزی مبهم نمونده باشه و منظورم رو رسونده باشم. حالا دیگه این که این ها به فراخور حال چه کسی بخوره؟! بستگی داره به شرایط ... ممکنه برای کسی بدیهی و مسخره بیاد. کسی هم باشه که مخالف حرف های بنده باشه. کسی هم موافق. به هر صورت چیزهایی که به نظرم درست اومد- براساس صحبت هایی که از کارشناس های دینی و خانواده شنیدم و خوندم- رو نوشتم. (البته بازم یه جور برداشت و نظر شخصی من حساب میشه، پس ممکن غلط هم توش باشه.)

و الی الله ترجع الامور ...

به کمکتون احتیاج دارم بزرگواران (مطلب خصوصی نیست،برای گرفتن رمز کامنت بگذارید.)...
ما را در سایت به کمکتون احتیاج دارم بزرگواران (مطلب خصوصی نیست،برای گرفتن رمز کامنت بگذارید.) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffiroozefam3 بازدید : 201 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 9:53