تولد فرزند خلف من

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

مطلب طولانی ست، اگر میبینید کار واجبتری دارید نخوانیدش.

بِسمِ اللّه الرَحمنِ الرَحیم

 

زمستان سال 1396 در بحبوحه درس و مشقهایمان بود که میم تصمیم گرفت برای تشکیلاتشان برنامه ای ترتیب بدهد. یک عالم فکرها و ایده های جورواجور داشت و نهایتا گفت که میخواهد یک نمایشگاه فروش محصولات ایرانی برگزار کند. چند وقتی دنبال دوندگی های گرفتن مجوز نمایشگاه و طلب بودجه برای راه اندازی اش افتاده بودند. نهایتا با کلی تاخیر و پشت چشمهایی که دانشگاه برایشان نازک کرده بود، یک مجوز خشک و خالی، به همراه مقدار زیادی اعصاب خردی و دلشکستگی بهشان دادند.

آن روزها اوضاع مالی پدر به خاطر یکسری مسائل بسیار خراب شده بود. به همین دلیل یک شاهی هم تا جیب مان نبود تا اقلام مورد نیاز نمایشگاه را خریداری کنیم. میم دلشکسته و عصبی قید نمایشگاه را زده بود ولی ته دلش راضی نبود منصرف بشود. مامان که تقلاهای میم را میدیدند حسابی فکرشان مشغول بود. یک روز یک تکه از طلایی که برایشان مانده بود را آوردند و باهم راهی بازار شدیم گفتند که ان شاءالله با آن مقداری از مشکل حل می شود. بالاخره با کمک تدبیر مامان و اعتماد دوستم توانستیم مقداری اقلام جفت و جور کنیم. با همه سختی ها و شیرینی ها با کمک دوستان میم نمایشگاه برپا شد و بازخورد خیلی خوبی داشت. حتی یک بار هم مجبور شدیم دو قلم از اجناس را به خاطر استقبال زیاد دوباره شارژ کنیم و تعدادی هم به صورت اینترنتی از تولیدی های تهران سفارش بدهیم.

فروش چند روزه نمایشگاه خیلی هیجان انگیز بود و تجربه بسیار خوبی برای من و میم داشت. مقداری پول و تعدادی کالا برای مان مانده بود. از پول فقط مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان نهایتا باقی ماند. این تمام دارایی من بود که برای روز مبادا کنار گذاشتم. البته آن روز مبادا خیلی زود رسید.

یکی دو هفته بعد دوست دوستم تماس گرفت و گفت که یک تولیدی دنبال واگذاری یک نمایندگی در استان اصفهان است. وقتی تماس مان تمام شد یاد درد و دلهایم برای دوستم افتادم. گفتم لابد او اوضاع اقتصادی و مشکلاتم را به دوستش گفته و برای همین او پیشنهاد چنین کاری را داده است. [این دوستان من همان عزیزانی بودند که از فروشگاه ایرانی فروشی شان مقدار قابل توجهی اقلام بهمان قرض دادند تا بتوانیم نمایشگاه برگزار کنیم.]

خلاصه که به هر ترتیب از تولیدی تماس گرفتند و توضیحاتی دادند. تعدادی سوال داشتند و خواستند کمی در مورد هدف گذاری ام در این باره بدانند. نهایتا لطف بسیاری کردند و به من اعتماد کردند. بدون گرفتن هیچ هزینه ای برای تست و آزمایش تعدادی محصول برایم ارسال کردند. تنها هزینه ای که آن موقع باید پرداخت می کردم، مبلغی بود که تیپاکس برای آوردن بار می گرفت. ۳۰۰۰۰ هزار تومان از آن ۵۰۰۰۰ تومان باقی مانده از نمایشگاه را برای حمل و نقل کیف ها دادم. این نقطه شروعی برای کاشت این بذر بود. نقطه ای که اگر اعتماد و پشتیبانی همکاران مان در بخش تولید نبود هرگز اتفاق نمی افتاد.

اولین مشتری خرید عمده ما همان دوستان مان بودند که برای فروشگاه محصولات ایرانی شان تعدادی از کیفها را خریداری کردند. اما اولین مشتری های خرید تک مان، شیما و نازنین زهرا از دوستان میم و چند نفر از بچه های وبلاگ بودند. آن وقتها با ذوق و شوق تمام کل خانه را کن فیکون می کردیم و میم زحمت عکاسی محصولات را می کشید. معمولا بعد از اتمام عکاسی با مامان یک روز تمام در حال تمییز و مرتب کردن کمدها و اتاق ها بودیم. اولین عکاسی ها با تاخیر زیادی شروع شد. چون من و بابا و مامان درگیر خرید جهیزیه بودیم و مدام از خانه بیرون میرفتیم. میم هم درس هایش حجم زیادی داشت و زمان کمی این وسط خالی میشد. خلاصه که از فرودین و اردیبهشت و عملا بعد از عروسی من کار جدیت بیشتری به خودش گرفت.

اوایل کارمان را از یک کانال تلگرامی شروع کردیم و عکس ها را همان جا می گذاشتیم. اعضای کانال هم همان اعضای کانال نمایشگاه ایرانی مان بودند. [مخلوطی از بچه های دانشگاه صنعتی اصفهان و بچه های دانشگاه آزاد نجف آباد.]. ظرف مدت کوتاهی یک صفحه اینستاگرام هم راه اندازی کردیم و عکس های جذابی که میم گرفته بود آنجا بارگزاری شد. آن وقت ها به این فکر می کردیم که در کنار کیفها محصولات هنری دیگری هم بسازیم و بفروشیم. برای همین میم از تعدادی نقاشی هایش عکس گرفت و یک عالمه نشانگر کتاب [book mark] رنگ آمیزی شده درست کرد و آن ها هم وارد چرخه شد. کنار کیفها گاهی از آن دستسازه هایش هم سفارش میگرفتیم اما چون آن طور که میخواستیم پیش نرفت، ترجیح دادیم ایده های بعدی مان را به زمان دیگری موکول کنیم.

حالا هم بعد از گذشت دو سال گروه ما سه نفری شده است. خانوادگی برای رشد و نمو این کودک نوپا تلاش میکنیم. در این مدت میم خواهرم و عکاس مجموعه تلاش ها و کمک های بسیاری برایم داشته و قطعا حضورش باعث انرژی و دلگرمی و از همه مهمتر جذابیت ارائه کارهاست. همسر بزرگوار و پر تلاشم نیز با این که از میانه های راه به ما ملحق شدند اما در همین مدت کمک کردند تا گام های بزرگی برداریم. ان شاءالله دل مان می خواهد یک روز برسد که همه از محصولات ما در زندگی روزمره شان استفاده کنند و حداقل هر کسی یک محصول از تولیدات ما در خانواده اش داشته باشد. البته تمام فکر و ذکرمان این است که تنوع و گستردگی محصولاتمان افزایش پیدا کند و پا را فراتر از حوزه ی این کیفهای زیبا و تکرار نشدنی بگذاریم.

یک کار بهشتی رویایی

یک عالمه کارگاه کوچک خانگی.

مادرها کنار خانواده ❤️‍‍‍

 

 

پ.ن: خیلی سخت بود که از میان چاه عمیق افسردگی آرزوهایم را بیرون بکشم و برای خودم آرزو و رویایی بسازم. برایمان دعا میکنید؟ 

 

بعدا نوشت: این هم آدرس صفحه مجازی ما فروشگاه سنجاقک

 

و الی الله ترجع الامور...

به کمکتون احتیاج دارم بزرگواران (مطلب خصوصی نیست،برای گرفتن رمز کامنت بگذارید.)...
ما را در سایت به کمکتون احتیاج دارم بزرگواران (مطلب خصوصی نیست،برای گرفتن رمز کامنت بگذارید.) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffiroozefam3 بازدید : 177 تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1399 ساعت: 16:20